کلیدواژه:حلال

کلیدواژه:حلال

به نام خدا

سلام

امروزمیخواهیم راجع به ریشه حَلَلَ صحبت کنیم وکلیدواژه ماعبارتست از: حلال اصل معناى اين ريشه ،بازشدن است ودرتمام مشتقاتِ ان،اين معنى مستترهست. عبارتِ حل شدن،نیزازاین ریشه بوده به معناى بازشدن وپخش شدن ذراتِ يك ماده، درداخل يك مايع ،میباشد. كلمه حُلول نیزازاین ریشه هست كه به معناى واردشدن،فرودامدن  وساكن شدن درجاییست که درواقع،ازمعناى اصلىِ بازشدن،گرفته شده ،به اين صورت كه وقتى قصداقامت درجايى داشته باشيم بعدازواردشدن، بارهاى خودرابازكرده واسباب رادراطراف خودپخش وپراکنده می کنیم واين كلمه به مرور،درمعناى  واردشدن وساكن شدن بكاررفته است. درمقابلِ واژه حلول ،کلمه رحلت ياارتحال قرارگرفته كه به معناى رخت بربستن وكوچ كردن میباشد. عَقد،به معناى گره يابستن،نيز،نقطه مقابلِ حلّ قرارداردواصطلاح حل وعقد،به معناى بازكردن وبستن میباشد. كلمه بعدى مَحَله،هست به معناى منزل يامحلِ فرودامدن. حَلال،به معنای ازادومُجازنیزازاین ریشه است که دراصل،به معناى بازشدن وازادشدن يابرداشتن ممنوعيت وحُرْمَت چیزی هست.درمقابلِ ان،کلمه حرام قرارگرفته که به معنای محدودیت،ممنوعیت وقیدوبنداست. منظورازحلال نکردن ویاحلال نشمردن شعائرالهی که دریکی ازایآ ت قران به ان ،توصیه شده است ،به معنای،رعایتِ حدّ وحدود و حرُمت قائل شدن به شعائرالهی وآزادو بی قیدنبودن درمقابل انهاست. اين ريشه اگردررابطه باقَسَم بكاررودبه معناى بازكردن قسم بادادن كفاره هست كه باعث برداشته شدنِ تبعاتِ ان ميشود. بنابراين اين ريشه ،معانى مختلفى تحتِ معناى كلى بازشدن داردكه باتوجه به مفهوم كلى ايه ،يكى ازاين معانى لحاظ ميشود. وحالاميپردازيم به مشتقات مختلف:

🔺حَلال:ازاد،نداشتن منع یاحُرمت

🔺حَلَّ :بازكردن ،گره گشايى كردن مثال:وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى:گره اززبان من بگشا

🔺حَلَّ:فرودامدن،واردشدن مثال:وَاَحَلّواقَوْمَهُمْ دارَالْبَوار:وقوم خودرابه سراى هلاكت ونابودى دراوردند. مثال:فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبى فَقَدْهَوىٰ:پس ،غضب من برشماواردمیشودوهركه غضب من براوواردشودحقاكه سقوط كرده است. مثال:تَحُلُّ قَريباًمِنْ دارِهِمْ:به نزديكى خانه انهافرودمى ايد. مثال:مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیم:چه کسی عذاب خوارکننده به سراغش می ایدوعذاب دائمی براوواردمیشود(میرسد)

🔺حَلَّ:حلال كردن مثال:وَاَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ:خدامعامله راحلال كرده است. مثال:لاتُحِلّواشَعٰائِرَاللّهِ وَلَاالشَّهْرَالْحَرامَ:شعائرالهى وماهِ حرام راحلال وازاد نشماريد.(حرمتِ وحدودانهارانگه داريد)

🔺اِحلال:ازاحرام خارج شدن،حلال كردن مثال:وَإِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادوُا:وچون ازاحرام خارج شديدپس صيدكنيد

🔺تَحِلَّة:بازكردن ياحلال كردن(بادادنِ كفاره)

🔺تَحِلَّةَ اَيْمٰانِكُمْ:بازكردنِ سوگندهايتان (كفاره قسم )

🔺مَحَلّ،مَحِلّ :مكان فرودامدن مثال:حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ:تاقربانى به محل خود(قربانگاه) برسد.

🔺مُحِلّ:حلال كننده،كسيكه حلال ميداند

🔺مُحِلِّى الصَّيْدِ:(مُحِلّينَ الصَّيْدِ):حلال كنندگان صيد مثال:غَيْرَمُحِلِّى الصَّيْدِوَاَنْتُمْ حُرُمٌ:غيرازحلال كنندگان صيددرحال احرام(بى انكه شكاررادرحالی که مُحْرِم هستید، جايزشماريد)

🔺حِلّ:ساكن،حلال مثال:وَاَنْتَ حِلٌّ بِهذَاالْبَلَدِ:وتودراين سرزمين اقامت گزيده اى. مثال:وَطَعامُ الَّذينَ اوتوالْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ:وطعام اهل كتاب براى شماحلال است.

🔺حَليله:زنيكه اميزش بااوحلال است،همسرِمرد>>>جمعِ ان ميشود:حَلائِل

🔺حَلائِلُ اَبْنائِكُمْ:همسرانِ پسرانتان

برچسب‌ها

دیدگاه دانش آموختگان

ثبت دیدگاه

مطالب مرتبط