کلیدواژه: اطاعت
به نام خدا
سلام
امروز می خواهیم راجع به ریشه [ ط و ع ] صحبت کنیم و کلید واژه ما عبارتست از: اطاعت معنای اصلی این ریشه، فرمان بردن با میل و رغبت است. طائِع، اسم فاعلی از این ریشه بوده به معنای فرمان بردار است. طاع، نیز مرادف طائِع است. طَوْع، به معنای میل و رغبت است و ضد آن، کُرْه یا بی میلی است. طاعَة( طَوْعَة⇦ طاعَة) نیز مثل طَوع است ولی در اکثر موارد، پای امر و دستوری از مافوق در بین است و به معنای فرمانبرداری و تسلیم است. اِطاعت، مصدر از باب افعال بوده ( ِاِطْواع⇦اِطاعَة) به معنای فرمانبرداری و رام بودن در عمل است. مُطیع، اسم فاعلی از این باب بوده به معنای اطاعت کننده و فرمانبردار است و مُطاع، اسم مفعولی از این باب بوده به معنای اطاعت شده است. تَطویع، مصدر از باب تفعیل بوده، به معنای فرمانبرداری کردن، فرمانبردار گردانیدن، ملزم به اطاعت کردن و اجازه کاری را دادن، آسان کردن کاری را بر کسی و توانا نمودن بر کاری است، مثل آسان کردن کشتن قابیل، هابیل را. اِستطاعة، مصدر از باب استفعال بوده ( اِسْتِطْواع ⇦استطاعة) به معنای طلب طاعت است و حالتی است که در آن، اعضا و جوارح فرد از کاری اطاعت می کنند. استطاعت، با تلاش کردن و ایجاد تمکّن ( مالی و علمی...) در طلب طاعت همراهست، بنابراین توانایی و تمکّن یکی از معانی فرعی استطاعت است. در قرآن، استطاعت، به معنای قدرت و توانایی به کار رفته است. به جهت ثقیل بودن کلمه استطاعت، و برای زیبایی، حرف "ت" حذف شده و به صورت اِسْطاعَة درآمده که همان استطاعت است. مُسْتَطیع، به معنای توانگر و کسی است که استطاعت و توانایی دارد. تَطَوُّع، مصدر از باب تَفعُّل بوده به معنای فرمانبری و پذیرش طاعت است؛ یعنی کاری را به رضا و رغبت و داوطلبانه انجام دهد. تطوُّع، بیشتر در انجام کار مستحبی به کار می رود. مُطَّوِّع، اسم فاعلی از این باب بوده و در اصل، مُتَطَوِّع بوده که " تاء" در " طاء" ادغام شده است. و حالا می پردازیم به مثالهای قرآنی این ریشه:
طَوْع: میل و رغبت
مثال: وَلِلَّهِۤ يَسْجُدُۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرۡضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَٰلُهُم بِٱلْغُدُوِّ وَٱلْأٓصَالِ: هر چه در آسمانها و زمين هست به رغبت يا كراهت و همچنين سايههايشان بامداد و شبانگاهان سجده خدا مىكنند
طاعَة: اطاعت
مثال: طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَّعْرُوفٌ: فرمانبردارى و سخن نيكو گفتن (برای آنان بهتر است)
طائِع: اطاعت کننده، تثنیه آن می شود >>> طائِعین
مثال: قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآئِعِينَ: آن دو گفتند: فرمانبردار آمديم
تَطویع: مطیع کردن، رام کردن، ترغیب و تسهیل کردن
مثال: فَطَوَّعَتْ لَهُۥ نَفْسُهُۥ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصْبَحَ مِنَ ٱلْخَٰسِرِينَ: نفسش او را به كشتن برادر ترغيب كرد، و او را كشت و از زيانكاران گرديد
تَطَوُّع: فرمانبری، داوطلب شدن
مثال: فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُۥۚ: و هر كه داوطلبانه (با ميل) كار خيرى كند آن برايش بهتر است
مُطَّوِّع: فرمان بُردار، داوطلب انفاق کننده، جمع آن می شود >>> مُطَّوِّعین
مثال: ٱلَّذِينَ يَلْمِزُونَ ٱلْمُطَّوِّعِينَ مِنَ ٱلْمُؤْمِنِينَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ: كسانى كه از مؤمنان فرمانبردار، در صدقات مستحبی شان عيبجويى مىكنند
اطاعة: فرمان بردن
مثال: مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ :كسى كه رسول را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده
مثال:فَلَا تُطِعِ ٱلْمُكَذِّبِينَ: پس، از تكذيب كنندگان اطاعت مكن
مثال:وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا: ميگويند پروردگارا ما مهتران و بزرگان خويش را فرمان برديم پس ما را از راه راست گمراه كردند
مثال: قُلْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَۖ: بگو: خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را نيز اطاعت كنيد.
مثال: وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ ٱللَّهِۚ :و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آن كه به اذن خدا فرمانش برند.
مُطاع: اطاعت شده
مثال:مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ: آنجا مورد اطاعت [فرشتگان] و امين است
اِسْتِطاعَة، اِسْطاعَة: طلب فرمان بردن با میل و رغبت، توانایی یافتن، قادر شدن، توانایی، قدرت، توان و امکان
مثال: فَمَا ٱسْطَٰعُوٓاْ أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا ٱسْتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقْبًا: پس نتوانستند بر آن بالا روند، و نتوانستند آن را نقب زنند
مثال:قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا: (خضر) گفت: تو هرگز نمىتوانى بر همراهى من صبر كنى