کلید واژه: بلا
کلید واژه: بلا
به نام خدا
سلام
امروز می خواهیم راجع به ریشه [ ب ل و ] یا [ ب ل ی ] صحبت کنیم و کلید واژه ما عبارتست از: بلا معنای اصلی این ریشه، برآشفتن یا دگرگون کردن چیزی برای رسیدن به یک منظور یا پی بردن به ماهیت آن است. این تحول و دگرگونی در اکثر موارد با سختی و مشقت همراهست؛ در واقع ریشه «بلو» با ریشه «وبل» به معنای شدت و سختی در ارتباط است؛ ولی در بعضی موارد نیز با نعمت دادن همراه است. به رنج و سختی از آنجاییکه باعث ایجاد دگرگونی در احوال انسان و کشف حقیقت وجودی او می شود، بلا می گویند که به نوعی محک زدن انسان است، از این رو معنای دیگر این ریشه، اِخْتِبار یا امتحان کردن به منظور خبر گرفتن و معلوم کردن یک وضعیت است.
√√ خود بلا و امتحان، علاوه بر ماهیت تحول و دگرگونی که در خود دارد، باعث تغییر و دگرگونی در رتبه و درجه انسانها نیز می شود از این رو در حدیثی از امام علی علیه السلام نقل شده است که:
بلا برای ستمگر، تأدیب؛ برای مؤمن، امتحان؛ و برای پیامبران، درجه است. تکلیف و وظیفه نیز چون با مشقت و سختی و امتحان همراهست، بلا نامیده می شود. این ریشه در توصیف خلقت انسان هم بکار رفته است؛ چون در خلقت انسان نیز، تبدیل و تحول نطفه به علقه و مضغه و... صورت می گیرد و کل خلقت در اصل یک آزمون بزرگ است تا معلوم شود هر کسی چه کاره است (اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلًا) در روز قیامت نیز دگرگونی در احوال انسان، به صورت آشکار شدن باطن ها و سرائر و معلوم شدن رتبه و درجه انسانهاست؛ بنابراین معنای دیگر این ریشه آشکار شدن و دانستن است.
چنانچه در آیه شریفه آمده است:
هُنَالِكَ تَبْلُواْ كُلُّ نَفْسٍ مَّآ أَسْلَفَتْ
یعنی قيامت، روز دريافت كارنامهى آزمون دنيوى براى همهى انسانهاست و هر انسانی آنچه را از پیش فرستاده ظاهر و آشکار می بیند و به نتیجه عمل خود آگاه می شود.
√ تحول و دگرگونی گاهی با کهنه شدن
و زوال همراهست، مثل لباسی که در اثر کثرت استعمال، مندرس و پوسیده شده و یا مِلکی که با گذشت زمان فرسوده و خراب می شود؛ بنابراین معنای دیگر این ریشه کهنه شدن و پوسیدن است.
√ به فردی که مدتها در حرفه ای مشغول به کار بوده و در آن تجربه و مهارت به دست آورده، و به اصطلاح چند تا پیراهن بیشتر پاره کرده، کهنه کار یا خِبره و کار آزموده می گویند.
نکته:
در بعضی منابع، هر دو ریشه [ بلو ] و [ بلی ] را از یک ماده دانسته اند و در بعضی منابع این دو را از هم جدا کرده و «بلو» را به معنی آزمودن و «بلی» را به معنی کهنه شدن آورده اند که در هر دو صورت، این ریشه ها اشتراک اشتقاقی داشته و معانی آنها مرتبط است.
و حالا می پردازیم به مشتقات مختلف این ریشه:
بَلاء: بر وزن فَعال، اسم از این ریشه بوده به غم و اندوه و رنج و گرفتاری و مصیبت گفته می شود. بلا همچنین اسم مصدر از این ریشه بوده به آزمودن با نعمت یا محنت گفته می شود.
√ لازم به ذکر است که برخورداری از آسایش و نعمت نیز اگر با ناشکری همراه باشد خود بلایی عظیم است. بلاء به سختی ای که لاغر کننده جسم باشد، نیز گفته می شود.
بلا همچنین كنايه است از معشوق به مناسبت رفتار و كردار او.
در کلام رایج، بلا به آدم زبر و زرنگ و ناقلا و حیله گر و ندرتاً بدجنس گفته می شود
. بَلیَّة: اسم بوده به معنای سختی و مصیبت و بلا و آزمایش و گرفتاری است؛ جمع آن می شود بَلایا و بَلیّات.
بِلْوَة و بَلْویٰ: به معنای آزمایش و اِختِبار و نیز سختی و مشقت و مصیبت است.
بَلوا در زبان فارسی به معنی شورش و آشوب و هرج و مرج و آشفتگی است.
بِلْو: به معنای کهنه و فرسوده، آزموده و با تجربه است.
بالٍ: اسم فاعلی از این ریشه بوده به معنای پوسیده و از هم در رفته، ضایع و تباه است.
اِبْلاء: مصدر از باب اِفعال بوده به معنای آزمودن، کارآزموده کردن، به فلاکت افکندن، پوسیده و مندرس کردن است.
اِبتلاء: مصدر از باب اِفتعال بوده و به معنای تحوّل یافتن از حالی به حالی و طوری به طور دیگر است؛ مثل ابتلای طلا در بوته تا ذوب شود و به شکلی که می خواهند در آید، یا ابتلای انسان توسط خدای تعالی و تبدیل نطفه به علقه و مضغه و ...تا انسان کامل، یا دچار شدن به بلاها.
√ این باب در نقش متعدی نیز به کار می رود به معنای آزمودن و امتحان کردن.
√ مُبْتَلِی اسم فاعلی از این باب بوده به معنای آزمایش کننده است؛ جمع آن می شود مُبْتَلِین.
√ مُبْتَلَیٰ اسم مفعولی از این باب بوده به معنای آزمایش شده، دچار شده و گرفتار شده است.
مُبالاة:مصدرازباب مُفاعله بوده به معنای خبر گرفتن،اعتنا کردن و توجه داشتن،سنجیدن و امتحان کردن،احتیاط کردن و پروا داشتن است.
√لا ابالی یا ما اُبالی:جمله فعلیه و صیغه متکلم وحده ازفعل مضارع است یعنی برای من مهم نیست یابه من ربطی نداردکه نشان دهنده بی توجهی و بی خیالی فرداست.
√کسی که بی مبالات است یعنی به اطرافیان خودبی توجه است وازآنها خبر نمی گیردو نسنجیده و بی پروا بدون آزمودن چیزی عمل می کند.
√این عبارت در زبان فارسی درنقش صفت مرکب به کار می رودبه معنای: سهل انگارو بی مبالات، بی بند و بار، بی هنر و بیحرفه، بیکار و ولگرد.
برخلاف بِلْو که به معنای باتجربه وکارآزموده است. √درحقیقت کسی که بی مبالات است یعنی خودرا درمعرض سختی و تجربه و امتحان قرار نمی دهد و فردی سهل انگار و بی تجربه و بی خبر است.
بَلِیَ:به جهت حرف کسره دروسط آن تمایل به تحول به سمت پایین تر دارد و به معنای کهنه شدن وفرسودن است. کهنه شدن و پوسیدن درمواردی باعث آشکارشدن باطن چیزی هم می شود مثل "نخ نما شدن"که در مورد پارچه یا فرشی به کارمی رود که براثرکهنگی و فرسودگی پرزهایش رفته و تارو پودش ظاهر شده باشد و یا فاسد شدن و تجزیه شدن چیزی و یا ساییدگی و از بین رفتن رنگ و روکش چیزی که باعث آشکارشدن درون آن می شود. ازطرفی آسیب شدیدیا بلا نیزبا متلاشی کردن اشیاءباعث نمایان شدن درون آنهامی شودمثل زلزله در قیامت که باعث می شود زمین هر چه دردرون داردبیرون بریزد.
√دربعضی منابع بلا و سختی رانیز از این ماده ذکر کرده اندچون غم و اندوه انسان را پیرو فرسوده می کند وانسانها وقتی کارسخت وطاقت فرسایی انجام می دهندبه اصطلاح می گویند«پیرم در اومد» یا «زوارم در رفت»
بَلَیٰ نیزکلمه ای است که درجواب جمله خبری منفی یا استفهامی منفی به کار می رود وکارش ردّنفی است یعنی با تحول و دگرگون کردن جمله معنای آن رامثبت می کند.
√بلی همواره پس ازنفی قرارمیگیرد وجمله منفی یابه صورت اخباراست و یابه صورت استفهام:
در جواب جمله اخباری منفی:
مثل:
وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامًا مَّعْدُودَةࣰۚ..
بَلَىٰۚ مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَٰطَتْ بِهِ خَطِيٓـَٔتُهُۥ فَأُوْلَـٰٓئِكَ أَصْحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمْ فِيهَا خَٰلِدُون
یهود میگفتندابدا به ما عذاب نمی رسد مگرایّام چندی.. که درنفی آن میگویدآری عذاب شما رامسّ میکندهرکه راگناهکار باشد..
درجواب جمله استفهامی منفی مثل:
أَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى
أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى
که بلی جمله اول رامثبت می کند. یعنی: گفتندالبته که حق هست گفتندبله شماپروردگارما هستید
تفاوت بلی وبله: این کلمه درزبان عربی به فتح "ل"( بَلَیٰ)و درزبان فارسی به کسر"ل" خوانده می شود(بَلِی⇦بَلِه)
√این کلمه درزبان فارسی برخلاف زبان عربی مطلقاًبه معنی آری به کار می رود.
تفاوت بلی و نعم:
√«بلی»جواب استفهام نفی یاانکار است ونفی رامثبت می کندبرعکس «نعم» که درجواب جمله مثبت می آید واگردر جواب استفهام نفی بیاید به منزله تایید آن نفی است لذااگردر جواب گفته خداوند«ألست ُبربکم» نعم گویندکفراست چون این جمله نفی را تاییدیااثبات می کند.
لذا هرگاه به کسی گوئیم «
لیس
عندک کتاب
ٌ» ودرجواب گوید«بلی» لازمه ٔآن داشتن کتاب است واگر بگوید«نعم» نداشتن است.
چون همان طورکه درریشه [نعم] گفتیم کلمه نعم ازنعمت یاموافقت گرفته شده و وقتی درجواب خبریا سوالی نعم گفته می شود معنی آن اینست که خوب است،خوشم می آید، موافقم یا همین طور است، یعنی جمله راهرطورکه باشد(مثبت یا منفی) تایید می کند.
ازآنچه تاکنون گفتیم این نتیجه به دست می آیدکه ازدیدگاه اهل لغت «بلی» همواره در پاسخ نفی
قرار می گیرد و آن راابطال می کندخواه نفی، نفی مجرد باشدیا همراه با استفهام
استفهام نیز تفاوت نمی کندخواه استفهام حقیقی باشدیا توبیخی ویاتقریری.
«بلی» ازبلامی آیدوجمله ما قبل آن همواره منفی
است.
ولی«نعم» همیشه برای تصدیق ماقبل خودش به کارمی رودخواه ماقبل آن منفی باشدیا مثبت ولی در اکثرمواردماقبل آن مثبت
است.
«نعم» ازنعمت وموافقت می آید وجمله ماقبل آن همواره مثبت
است.
برای درک بهترتفاوت این دو چندمثال آورده می شود:
آیاما اجرو پاداشی داریم؟نعم (برای شما نعمت وخیر ورحمت خواهد بود)
آیا وعده وقول خداحق است؟نعم (سراسرمایه خوبی ونعمت است)
️ آیا پروردگار شما نبودیم؟بله که بودید(ولی کفرما به جای نعمت مایه بلا و مشقت ماشد)
️ آیا نعمت وخوبی ندادیم؟بلی که دادید(ولی انکاروناشکری ما وسیله بلا و امتحان و سختی ماشد)
️ وگفتندکسی که گنهکاراست فقط چندروز وارد آتش می شود بله که وارد می شود(بلکه کفر باعث بلاو سختی و عذاب دایمی او می شود)